مدمره ، احساسی از جنس جنگزدگی

مینا میرسیوندی : سال ۵۹ که چتر جنگ بر بام آبادان گسترده شد؛ ۳ سال داشتم. از آن ایام تصاویر گنگ و مبهمی در هزارتوی خاطره های زنگار بسته ذهنم، هنوز هم باقی است. صدای انفجار، حیاط خانه بی بی و چهره های پر هراس بزرگ ترها. اما پس از آن را خوب به یاد […]

مینا میرسیوندی : سال ۵۹ که چتر جنگ بر بام آبادان گسترده شد؛ ۳ سال داشتم. از آن ایام تصاویر گنگ و مبهمی در هزارتوی خاطره های زنگار بسته ذهنم، هنوز هم باقی است. صدای انفجار، حیاط خانه بی بی و چهره های پر هراس بزرگ ترها. اما پس از آن را خوب به یاد دارم دورانی که ما هویتی تازه به اسم جنگزده پیدا کردیم. آن روزگار مهم نبود که پیش از جنگ در شهر خودت(آبادان) چقدر برو بیا داشتی؛ امروز جنگزده بودی و از نگاه دیگر هموطنان بی جا و بی وطن. تجربه جنگزدگی از ما و نسل پیش از ما انسان های متفاوتی ساخت که احساسات، ترس ها، غم ها و شادی هایمان را از جنس هم کرد. احساساتی از جنس جنگزدگی.

وقتی در جریان اکران فیلم «مدمره» ساخته خدیجه نیسی قرار گرفتم؛ بی اختیار و کاملا غریزی احساس کردم باید در کنار این زن قرار بگیرم. مهم نیست که من لر باشم یا عرب؛ خرمشهری و یا آبادانی همه ما در یک جغرافیا با دردی مشترک زندگی های شبیه به هم را در گوشه گوشه ایران تجربه کردیم. تجربه هایی به وسعت همه زندگی.« مدمره» را به لحاظ فن سینمایی و یا هنر فیلمسازی ارزیابی نمی کنم چرا که کارشناس فن نیستم؛ اما این فیلم را با همه احساسم می توانم به مثابه ۴۲ سال ازعمرم که در جنگزدگی گذشت، حس کنم. دیالوگ های کارکترهای حقیقی این فیلم صدای همه جنگزده هایی بود که با حضور خود در جای جای ایران سعی کردند آبادان و خرمشهری کوچک بسازند؛ هر چند انتزاعی.

« مدمره» یکی از معدود فیلم هایی بود که تا لحظه آخر متوجه سپری شدن زمان نشدم تا اینکه چراغ های سینما روشن شد و تیتراژ آخر روی پرده آمد. انتخاب به جای موسیقی؛ خصوصا ترانه ای که زیر صدای تصاویر این قاب سراسر خاطره بود با هق هق تماشاگرانی که نشان از سپری کردن خاطرات در ذهن هایشان داشت، بسیار اثرگذار بود. تمام مدت نمایش فیلم من در حال دوره کردن روزهای کودکی ام بودم که جنگ ما را خانه به دوش کرد؛ یاد یک روز سرد در اصفهان که باد به جان درختان افتاده و زمین از بارش برف یخ زده بود؛ دست در دست مادر نظاره گر دعوای کودکانه ی خواهر و برادرم با بچه های محل بودم که بی رحمانه آنها را آبادانی های جنگ زده صدا می کردند.

این فیلم در بزنگاهی درست به نمایش درآمد تا درد و رنجی که جنگ و جنگزدگی بر ما روا داشت را دوباره به یادمان بیاورد؛ هرچند که این درد همواره با ما بوده، رشد کرده و هرگز فراموش نشد و نخواهد شد. سهم ما از ۸ سال جنگ؛ نه قداست آن بود و نه هیچ چیز دیگر. سهم ما اما زندگی های ناعادلانه ای شد که تا به امروز ادامه دارد و ساختار قدرت هرگز نخواست آن را ببیند و بفهمد.«مدمره» اما این قدرت را داشت تا پس از مدت ها انسان هایی را کنار هم قرار دهد که همواره در این شهر حضور موثر داشتند و هر کدام از دریچه نگاه خود از دیدن آن لذت بردند.