رطب برحی!

دیروز حقوق فرهنگیان واریز شد!. گویا در کشور تنها قشری که دریافتی آنان از مبلغ درج شده در حکم کارگزینی کمتر است همین فرهنگیانی است که سرنوشت و آینده کشور در دستشان است!.با قاطعیت میتوان گفت که حقوق معلمانی که دارای ۳۰ سال سابقه و مدارک تحصیلی فوق لیسانس یا دکتری دارند پایین تر از […]

دیروز حقوق فرهنگیان واریز شد!. گویا در کشور تنها قشری که دریافتی آنان از مبلغ درج شده در حکم کارگزینی کمتر است همین فرهنگیانی است که سرنوشت و آینده کشور در دستشان است!.با قاطعیت میتوان گفت که حقوق معلمانی که دارای ۳۰ سال سابقه و مدارک تحصیلی فوق لیسانس یا دکتری دارند پایین تر از پنج میلیون تومان است ، حالا اشاره به حقوق هشتصد هزار تومانی معلمان حق التدریس یا زیر دو میلیون معلمان رسمی با سابقه کمتر ،عنایت به این قشر را بیشتر نمایان تر میسازد.برای اکثر خوزستانی ها مرداد ماه هر سال غیر از گرما و شرجی همراه است با اتفاقی شیرین : رطب برحی!رطبی تپل و تقریباً گرد و فوقالعاده خوشمزه که از بچه گی عاشق آن بودم.

در گذشته بی دغدغه ترین خرید میوه همین رطب و خرمایی بود که در فقیرترین خانه ها یافت میشد ، این وفور طوری بود که اگر میخواستند خوراک فقیرانه ای را مثال بزنند ، از نان و خرما اسم میبردند…این روزهاکه از بازار محلی میگذرم، برحی را در سینی های بزرگ می دیدم که برای رهگذران چشمک میزد ، اما کیلویی ۲۵۰۰۰ تومانش مثل حصاری نامرئی باعث شده بود مردم از او فاصله بگیرند .تصمیم داشتم حقوق که واریز شد قبل از اینکه قسط هایم را بدهم ، حتماً چند کیلو رطب برحی بخرم ، حتی اگر مجبور باشم از خیر خرید مرغ شب عید بگذرم! بازار خلوت‌تر از همیشه بود؛

مردی که پشت سینی نشسته بود طوری به رطب ها نگاه میکرد مثل اینکه دارد ، دانه ، دانه آنها را می شمارد.کمی آنطرفتر مرد مُسن و محترمی کمی دورتر از سینی غرق تفکر و در اندیشه ای دور غوطه ور بود . صدای فروشنده مرا بخود آورد ؛شد : ۴ کیلو، یکصد هزار تومان…پیرمرد آشنا آمد ، حدسم درست بود ؛ آقای …. دبیر تاریخ دوره متوسطه خودم را معرفی کردم .

همانطور که گرم صحبت شدیم از هر دری گفتیم و چقدر زود صمیمی شدیم ، یادم آمد که این دبیر نازنین چقدر راحت و خودمانی و بی پرده سخن میگفت و بیشتر مواقع میگفت : بچه ها ! من تاریخ درس میدم اما شما به همه چی آن شک کنید بعضی وقتها حتی لابه لای درس میگفت چون در کتاب آمده مجبور است بگوید. دل به دریا زدم و پرسیدم : استاد غرق تفکر بودید ؟ چهره اش از چند دقیقه قبل تر غمگین تر شد.

ـ هیچی! تو خودم بودم ، کمی ناخوشم ؛ دو تا از پسرهایم بیکار و تو خونه نشسته اند و یه عالمه آدم منتظر حقوق بازنشستگی ام هستند …
استاد پیشکسوت تاریخم با اشاره به پلاستیک رطب پرسید کیلو چقدر گرفتی؟

ــ ۲۵۰۰۰ تومان .

ــ خوبه! چند روز پیش سی هزار تومان بود ، بنظرت چند روز دیگه ارزون‌تر میشه؟

مثل اینکه با سؤالش خودش را لو داد، نمیدانستم چه بگویم ، هنوز خویش را در برابر این بزرگمرد ، دانش آموز می دیدم،میخواستم تمام رطب ها در کیسه پلاستیک را در خیابان پرتاب و با پا آنها را له کنم !
، احساس کردم معلمم نیز از سؤالش پشیمان شد ، زیرا بلافاصله موضوع را تغییر داد ،نمیدانم لحظات خداحافظی چگونه گذشت .رطب امسال به تلخی و بغض آلوده است ،معلم تاریخم درست گفت : باید شک کرد.

فاضل خمیسی