ابوهاون!

دیروز بنا به دعوت حاج مجید مرداسی به‌اتفاق برادرم حاج فاضل راهی روستای ابوهاون شدیم تا بر سر خوان یا همان سماط عربی «ابو حمید» ناهاری صرف کنیم و لحظاتی در آغوش ابوهاون و مردمان نیک‌سیرتش نشسته و دمی بیاسایم. روستایی در 24 کیلومتری شرق ملاثانی با جاده‌ی آسفالته – البته 8 کیلومتر آن هنوز […]

دیروز بنا به دعوت حاج مجید مرداسی به‌اتفاق برادرم حاج فاضل راهی روستای ابوهاون شدیم تا بر سر خوان یا همان سماط عربی «ابو حمید» ناهاری صرف کنیم و لحظاتی در آغوش ابوهاون و مردمان نیک‌سیرتش نشسته و دمی بیاسایم. روستایی در 24 کیلومتری شرق ملاثانی با جاده‌ی آسفالته – البته 8 کیلومتر آن هنوز شوسه است – که از تلبومه، ام الغریب 1 و 2، ام الحمام و بعد آرامگاه سید ماضی و روستای ابوهاون که در میان تپه‌ماهورهای شن‌های روان محاصره‌شده است. آخرین باری که به ابوهاون رفته بودم 20 سال پیش بود. خاطراتی که از 3 دهه‌ی پیش بر ذهنم سنگینی می‌کند.

567

جهاد سازندگی، سوادآموزی، آب، برق، جاده، بهداشت، کتابخانه، جیره جنگ‌زدگان، تبلیغات اسلامی، حل اختلاف عشایری، مانورهای بسیج و … مجموعه‌ی به‌هم‌پیوسته‌ای از فعالیت‌های عمرانی، فرهنگی و اجتماعی که به اقتضای انقلاب نورسیده‌ی ما به‌فرمان امام خمینی در روستاها انجام می‌دادیم. هنگامی‌که نصف شب با موتورسیکلت نهضت سوادآموزی یا جیپ شهباز جهاد سازندگی یا استیشن بسیج در میان تپه‌ماهورها گیر می‌کردیم و جهت خود را گم‌کرده و حتی ستاره‌ها کمکی به ما نمی‌کردند و بعد از چند ساعت چرخش بی‌حاصل به همان روستا برمی‌گشتیم؛ تازه نوبت روستایی است که به ما بخندد که این بچه‌های تازه به دوران رسیده چه می‌کنند؟!

بعد با تراکتورش ما را به راه راست هدایت می‌کرد! دیروز بعد از ناهار به‌اتفاق دوست جانبازم حبیب مرداسی و نیز حاج مهدی مرداسی، خضیر دسومی و ملا عبدالرضا مرداسی گشت‌وگذاری در روستا کردیم. چند تک‌درخت کهن‌سال گز وحشی که زخم گذشت سال‌ها بر تن آن‌ها هویدا بود، باریشه‌های عمیق چنگ زده به زمین و برگ‌های پریشان در ارتفاع 10 متری و 15 متری در هوا. گویی اسرار چند نسل را در برگ‌هایی باریک، نوک‌تیز و فشرده‌اش نهان کرده است. آن‌طرف‌تر دیسکی زنگ‌زده و گاوآهنی پوسیده و نهرکنی تپیده در ماسه‌ها و تا دلت بخواهد تایرهای عمر کرده کامیون یا دور نهالی گذاشتن و یا از وسط دو شقه کردن و آبشخور گوسفندان ساختن و این‌همه کهنگی نشان از عبور روزگاران را روایت می‌کند. مدرسه‌ی روستا که در حصاری بلوکی زندانی‌شده است و لابد این‌ها دیوارهای بلند فرهنگ است که مدرسه را از روستا جدا کرده است!

گرچه این تنها نماینده معظم دولت، پایه‌ای که پرچم جمهوری اسلامی را به اهتزاز آورد، نداشت! تا عرق ملی هم بجنبد. و دیگر هیچ از دولت خبری نیست! خدایا مگر در فصل خصومات که لابد سروکله ضابطان قانون با حکم عدلیه ملاثانی پیدا می‌شوند؛ اما مأموران برق که ماهیانه فقط برای ستاندن هزینه برق می‌آیند و با دست‌پر می‌روند؛ و آب که از چاه‌های عمیق و نیمه عمیق خدا، انسان‌ها و حیوانات و نباتات روستا را سیراب می‌کند. گاز هم که تا ام الغریب 1 رسیده و ابوهاون چشم‌به‌راه است که کی برسد؟ تا که روستایی از سیلندر کشی از ملاثانی و ویس خلاصی یابد! و دیگر چای و قهوه عربی خود را بر هیزم یا تپال گاو دَم نکند. یا که شاید بیوگاز که مخلوطی از سه ترکیب عمده متان، دی‌اکسید کربن و سولفید هیدروژن است که حاصل تجزیه بی‌هوازی و تخمیر زیست‌توده به‌وسیله‌ی باکتری‌های متانوژن است.

از کاربردهای عجیب‌وغریب تپال گاو همین روستایی است و او خبر ندارد. جای شکرش باقی است که بخش دیگری از دولت یعنی منابع طبیعی سال گذشته آمده و 165 هکتار و امسال 300 هکتار را کهور کاشته تا شن‌های روان را تثبیت کند و چه‌کار خوب و بی‌منتی که سایه آن را بر سر مردم کردند و ریشه‌هایش شن‌های روان را تثبیت کرده است. می‌دانید از کل مساحت 6 میلیون و چهارصد هزار هکتاری استان خوزستان، 1 میلیون و 270 هزار هکتار را بیابان‌ها تشکیل می‌دهند. از این نظر خوزستان جزء آسیب‌پذیرترین استان‌های کشور محسوب می‌شود، چراکه اراضی بیابان آن شامل ۱۱ شهرستان است. ۳۵۰ هزار هکتار از بیابان‌ها را شن‌های روان تشکیل می‌دهند که شامل ۶ کانون بحران فرسایش بادی است. کانون‌های بحران‌زای فرسایش بادی بیشترین خسارت‌های مالی و زیست‌محیطی را به منابع اقتصادی خوزستان وارد می‌کنند. به عیادت حجی اغلیم مرداسی رفتیم. در اتاقی گلی با پنجره‌های کوچک و فرش‌های قرمز دست‌بافت عربی و نمدهایی که از پشم گوسفندانشان تولید کردند.

او بیمار است. وقتی ما را دید طبع شعر او گل کرد و از گذشته‌های دور می‌گفت از مولا العلی که از دیار بختیاری ساکن ابوهاون شده او ارزیاب محصولات خوانین بختیاری بوده، از ارتباطات فرهنگی با روستاهای رامهرمز، از یکرنگی گذشته، از صفا و صمیمیت. بعد منزل جادر مرداسی و چای و قهوه‌ای و به اهواز برگشتیم. روستایی مازاد اقتصادی ندارد. حضور دولت در روستا حداقلی است. آموزش و ترویج وجود ندارد. جامعه‌ی روستایی نیاز به مدیریت جدید دارد. مدیریتی که بتواند انباشت سرمایه ایجاد بکند و از زمین بهره مناسب بگیرد. تنها در این صورت است که روستایی در روستا خواهد ماند مانند درخت گزش تا که ریشه‌هایش به زمین چنگ بزند و این یعنی توسعه‌ی روستایی امید به فردا.

اهواز – لفته منصوری