روستاهای برباد رفته – ۱۰
سید شریف موسوی آل سیدعرب : درحال زمزمه شعر حیدربابای شهریار و نوازش گرم باد به طرف جنوب روستا حرکت کردم .همه جا لبریز ازسکوت ویرانی بود . درختانِ سرسبز که مأمن و پناهگاه گنجشک و کبوتر و دیگر پرندگان بودند ، گویی ناجوانمردانه دچار هوای پاییزی گشته و خشک و بی جان بر روی […]
سید شریف موسوی آل سیدعرب : درحال زمزمه شعر حیدربابای شهریار و نوازش گرم باد به طرف جنوب روستا حرکت کردم .همه جا لبریز ازسکوت ویرانی بود . درختانِ سرسبز که مأمن و پناهگاه گنجشک و کبوتر و دیگر پرندگان بودند ، گویی ناجوانمردانه دچار هوای پاییزی گشته و خشک و بی جان بر روی زمین تکه چوبی بیش از انها باقی نمانده است .
روستایی که زمانی بیش از ۲۰۰ خانوار درآن سکونت داشتند در حال حاضر همچون نوشته ای بر روی اب و یادگاری حک شده بر شنهای روان محو وناپدید گشته و چون قبری بی هیچ نام و نشان ، در حال متلاشی شدن است .
نفس هایم به شماره افتاد. احساس کردم که دیگر نای حرکت را ندارم و ناامید و خسته بربالای ویرانه ها گام بر میداشتم ودر خیال خود درحال جمع کردن خاطرات پاره پاره ام بودم که ناگهان پایم به یک چیز سختی برخورد کرد. خاکها را کنار زدم حلقه ای که به یک میله ای جوش زده شده را یافتم که درزمین فرورفته است . نمی دانم اینجا منزل سید الحوشان یا سعد النعمه یا یبار است .
این نوع میخ طویله برای بستن اسب هاست . همانجا نشستم و در لحظه های پراز دلتنگی چشمهایم خیس و بارانی شدند . چمشهارا به اسمان دوختم ودر چشمان خسته ام اسمان سنگ شده ودیگر ان اسمان ابی نبود . دراین لحظه احساس کردم که من و غم و تنهایی هم آغوشیم . ودر افکار پریشانم هنوز پژواک ناله های زنان و کودکان و فریادهای مردان که از ترس جنگ ، ناخواسته بسوی دیار غربت ترک وطن کرده اند در بادها می شکند .
هنوز صدای زنانی که یکی فریاد امحمد اهلا اهلا!! ویکی ولک یمه إقوسم و دیگری اروضی اهلا اهلا با *طبگی* یا *گفه ای* که دران متاعی برای شوهر یا برادر خویش بر سر نهاده تا به وقت نیمروز زیر درختی بنشینند، و با دستان خویش سفره ای حاوی *اگط* و دوغ و کره محلی و نان گرمی ، پهن نموده و از مردخانه اش پذیرایی کند ، را میشنوم . انگار هنوز بوی نان *شات* از منزل زایردبس در فضا پیچده است و زایره دفتر ام کریم همسر مرحوم دبس مرابه نوشیدن یک چایی و خوردن تخم مرغ محلی دعوت می کند.
من وکریم همسن وسال و همبازی بودیم . و زایر مطر یک بره را از گله جدا و کشان کشان بمن تقدیم کرده و می گوید این بره را سال گذشته برای پدرت نذر کرده ام و خوب شد شمارا دیدم دست وپای بره را بسته و بروی اسبم می گذارد . انگار هنوز صدای موتور پمپهای رُستُن آهنگ حیات و زندگی را می نوازند و باهر ضربه پیستون و چرخش تسمه ای امید را در دل ها زنده نگه می دارند .
موتور پمپ مرحوم سید عرب و زایر مفتن و سیدسعد در ختور و حاج محسن ضبی و سیدالحوشان و سیدجاسم و حاج نجار و حاج علاوی و شیخ مطلگ وحاج درچال و افراد دیگر در امتداد رودخانه از جراحیه تا مشیمشیه و تابگعان والبُکرم الله با ریتمی زیبا در حال سیراب کردن باغ ها و بنه ها و اراضی کشت شده هستند .
اراضی در دو طرف جاده واز جنوب روستا تاهور و از شرق تا رودخانه بحر و بیت صالح و بگعان به زیرکشت میروند که در زمستان گندم ودر تابستانها به کشت صیفی جات که عمدتا هندوانه و خربزه و خیارمی باشد ،رفته و رنگ سبز زمین وبوی طالبی در فضا پیچده و هندوانه های خوابیده در برگهای سبز به هر رهگذری چشمک میزنند.
درست است که دیگر ازآن موتور پمپها و منازل ستونی استوار بر زمین و اثری نمانده ولی اما هنوز بر در ودیوار قلبم، عکس عشقی جاودان را قاب کرده و ستون هایشان را بر احساسات خویش بنا میسازم .در لحظه ای پراز دلتنگی، وبا غمی بر دل نشسته ، رودخانه خشک و بی جان را بدون نیاز به پل طی نموده و مشیمشیه را به طرف رفیع ترک کردم .
پانوشت:
*طبگ* وسیله ای شبیه سینی که توسط زنان روستایی از برگ نخل خرما درست می شود و معمولا به رنگ های زیبا و بسته به سلیقه زنان روستایی رنگ امیزی می شود .
*گفًه*وسیله ای شبیه قابلمه که بعضی از انها درب دار واکثرا بی در هستند که از برگ نخل خرما درست کرده و قیراندود می کنند تا محکم شده و به رنگ مشکی دربیاید .
*نان شات* نان درست شده از ارد گندم که بجای تنور بروی تاوه درست میشود نانی سبک و ورقه ای مانند که *معمولا* بیشتر در مناطق و روستاهایی که کمی از هور دورتر هستند مصرف می شود .
**اگط** خرمایی که با روغن حیوانی و کشک (هیس در زبان محلی) و زیره وزنجبیل مخلوط کرده و تقریبا به اندازه یا کمی بزرگتر از توپ پینگ پنگ درست می کنند.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰