نگاهی به مناظر ی آقایان غنی نژاد وعلیزاده از منظری دیگر ؛ آگاهی های وارونه

محمد دورقی : چند روزی از مناظره ی آقایان موسی غنی نژاد و علی علیزاده درباره ی نسبت لیبرالیسم و اقتصاد در ایران می گذرد.این مناظره دارای نکات مستتر زیادی بود.نکاتی که در اثر فرهنگ شیفتگی و بت سازی اکثر ما ایرانی ها آنچنان که باید و شاید مورد توجه قرار نگرفت.اکثر ایرانی ها این […]

محمد دورقی : چند روزی از مناظره ی آقایان موسی غنی نژاد و علی علیزاده درباره ی نسبت لیبرالیسم و اقتصاد در ایران می گذرد.این مناظره دارای نکات مستتر زیادی بود.نکاتی که در اثر فرهنگ شیفتگی و بت سازی اکثر ما ایرانی ها آنچنان که باید و شاید مورد توجه قرار نگرفت.اکثر ایرانی ها این مناظره را به شکل یک مسابقه ی کُشتی دیدند.مسابقه ای که در انتها، دست آقای غنی نژاد بعنوان برنده آن بالا رفت.در حالی که اگر بخواهیم دقیق و علمی و بیطرفانه تحلیل کنیم نه ادعاها و ایرادهای مطرح شده توسط آقای علیزاده از قوت علمی و استدلالی کافی برخوردار بود و نه دفاعیات و توضیحات آقای غنی نژاد درباره علل ناکامی خصوصی سازی و آزادسازی اقتصادی و دخالت دولت در اقتصاد دارای آن جامعیت لازم بود تا به روشنی، ریشه اصلی این ناکامی ها را واکاوی کند.

پیش از پرداختن به این نکات باید عنوان کنم که مناظره ی بین یک ایدئولوگ نامتعهد به روح حقیقت و یک آکادمیک دانا و مستقل، اساسا،اشتباه است.چرا که متقاعد کردن یک *ایدئولوگ ِجاده صاف کن ِ کلبی مسلک*،برای پذیرش حقایق،کاری شبه محال است.چطور می توان به کسی که ماموریت گمراه سازی دارد،حقیقت را نمایاند؟ نمایاندن حقیقت به کسی که برای مثله کردن آن مامور است کار ممتنعی ست.ایدئولوگ دارای معنای مذمومی هست.ایدئولوگ،مروج شعور کاذب و آگاهی های وارونه است.ایدئولوگ برای تخدیر،ماموریت دارد نه برای تنویر.در تعریف ایدئولوژی برخلاف مارکس که مدعی بود: آنها نمی دانند ولی انجام می دهند، *ژیژک معتقد است: آنها خیلی خوب می دانند که چه کار می کنند ولی با این حال آن کار را انجام می دهند که از آن به ایدئولوژی کلبی مشربی تعبیر می کند. آقای علیزاده هم می داند که اقتصاد دستوری جای جانبداری و دفاع ندارد و هم می داند که ساخت موشک معیاری برای سلامت و قوت اقتصاد نیست اما با این حال بخاطر نقش ایدئولوگی کلبی مشرب اش، آگاهی ها را وارونه می کند و نسخه هایی تحریف شده از واقعیت صادر می کند.

*اشتباه دیگری* که از اشتباه مناظره با یک ایدئولوگ هم بزرگتر و گمراه کننده تر است اشتباه در نحوه انتخاب دستگاه و حوزه ی مطالعاتی برای طرح موضوع مورد مناظره است.شکی نیست آقای غنی نژاد شخصیت سترگ علمی دارد و با دیدی آکادمیک و بدون سوگیری سیاسی وارد آن مناظره شد،اما موضوعاتی مانند آزاد سازی اقتصادی، خصوصی سازی، کوچک سازی دولت، دخالت یا عدم دخالت دولت در تامین کالای عمومی(public good) با اینکه یک قطب متصل به اقتصاد و سیاست دارند اما مفاهیمی صرفا اقتصادی یا سیاسی نیستند.اینها مقولاتی هستند که در *رشته ی اداره امور عمومی( PA) یا مدیریت دولتی* مطرح می شوند و واکاوی آنها از منظر نظریه های دولتی،شناخت حقیقی تر و کامل تری به انسان می بخشد تا واکاوی آنها از منظر اقتصادی و سیاسی چرا که شناخت این مفاهیم در دستگاه سیاسی یا اقتصادی همانند دست کشیدن بر اعضاء مختلف فیل در یک اتاق تاریک است. هیچگاه جز یا عضو لمس شده مبین ماهیت کل ابژه ی مورد بحث نخواهد بود.یک اقتصاددان ممکن است بتواند خصوصی سازی و آثار اقتصادی آن را تحلیل کند اما چون از مبانی فلسفی و ارزش های این نهضت و نگاه مفروضش به انسان و نیز علل ظهور و افول آن بعنوان یک شبه پارادایم اداره عمومی اطلاع دقیق و تخصصی ندارد تصور می کند که علتِ تامه ی ناکامی آن در ایران، اجرای آن به شکل خصولتی بوده است.غافل از اینکه این شبه پارادایم بخاطر *اولا* : تغییر ارزش های مدیریت دولتی در سطح جهان و *ثانیا*: بخاطر کژکارکردهای ذاتی اش کنار گذاشته شد و اقبال اش را در سطح جهان حتی در کشورهای لیبرالی که خاستگاه این نهضت بودند از دست داد.( این کژکارکردها و این تحولات ارزشی را در قسمت های بعدی تشریح خواهم کرد).آقای غنی نژاد می گویند: *” ما بخش خصوصی نداریم و خصولتی داریم. من طرفدار خصوصی سازی بودم، اما بعدا فهمیدم خصوصی‌سازی در ایران همه‌اش بازی است و دولت پشت آن است. اسم آن را هم واگذاری گذاشته اند. واگذاری به کی؟ به عمه، خاله و دایی؟”*

یاجایی دیگر می فرمایند: “در سال ۶۸ با ده سال اقتصاد دستوری که کشور را به خاک سیاه نشاند، هاشمی رفسنجانی را مجبور به اصلاحات کرد.” برای اینکه روشن شود علت یا علل اصلی ظهور و افول نهضت خصوصی سازی بعنوان یکی از ابزارهای شبه پارادایم مدیریت دولتی نوین((NPM) مابین سالهای ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۷ دقیقا چه هستند نیازهست که در قسمت های بعدی این یادداشت،نظریه های مدیریت دولتی را با زبانی ساده و مختصر توضیح دهم.از خلال آن توضیحات، متوجه خواهیم شد که نهضت خصوصی سازی به خاطر ارزش های نوین ِ تعریف شده توسط نخبگان حوزه ی اداره امور عمومی، و در پاسخ به مشکلات عدیده ی شبه پارادایم اداره امورعمومی سنتی،ظهور کرد.مشکلاتی مانند مجری گری افراطی و وسیع دولت های بزرگ وبی کفایت،بروکراسی ها ی سختِ سلسله مراتبی و عدم پاسخگویی مناسب به جامعه مدنی. و به خاطر تعریف ارزش های اخلاقی تر و انسانی تر و انتقال ترجیحات از رقابت و بازار آزاد به ارزش هایی مانند دموکراسی، عدالت، انصاف و شهروندی، افول کرد و جای خود را به پارادایم جایگزین یعنی *خدمات عمومی نوین* داد. در خدمات عمومی نوین دوباره دولت به تصدیگری برگشت اما این بار نقش دموکراتیک تر و منعطف تری پذیرفت و به جای بهابخشی افراطی به ارزش هایی مانند عملکرد و اقتصاد وسود آوری به ارزش حقوق شهروندی متمایل شد و مفروضاتش در مورد ماهیت انسان به جای انسان اقتصادی- عقلایی به انسان اخلاقی تغییر کرد. پس دخالت یا عدم دخالت دولت مهم نیست مهم این است که دولت در صورت دخالت با چه نقشی دخالت می کند و مفروضاتش درباره ماهیت انسان چیست. برخلاف ادعای آقای غنی نژاد افول نهضت خصوصی سازی ارتباطی به نبودن فضای رقابتی یا لیبرالیسم وحاکمیت قانون ندارد چرا که اساسا کانون شکل گیری و افول نهضت خصوصی سازی، کشورهای لیبرالی انگلستان وآمریکا بوده اند که به هیچ عنوان نمی توان وجود اقتصاد بازار و فضای باز رقابتی را در آنها انکار کرد.

مدیریت دولتی و خدمات عمومی دولت ها،در پی تحقق هنجارها و ارزش هایی از قبیل شهروندی،نمایندگی(مشارکت)،پاسخگویی،برابری،بی طرفی و…. است.اما رویکرد به بازار و استقرار نهضت خصوصی سازی باعث هجوم ارزش های بازرگانی نظیر رقابت، کارایی، بهره وری و سود آوری شد که این ارزش ها باعث مخدوش شدن صورت انسانی جامعه گشته و در نتیجه این توجه افراطی دولت به جای منافع عمومی به منافع برخی از اهل نفوذ و متمکن متمایل شده بود.هنری مینتزبرگ در مقاله خود تحت عنوان “مدیریت حکومت، حاکمیت مدیریت”به انتقاد از شبه پارادایم مدیریت دولتی نوین و خصوصی سازی پرداخته و ریشه ی این شبه پارادایم را در سقوط کمونیسم و شکست ایدئولوژی چپ می داند. او با انتقاد از اینکه در غرب،فروپاشی کمونیسم، به معنای پیروزی کاپیتالیسم تلقی گردیده، این نتیجه گیری را غلط و خطرناک دانسته و می گوید:اساسا سرمایه داری نبود که پیروز شد، توازن پیروز شد.ما در غرب در جوامع متوازن زندگی می کنیم که دارای بخش خصوصی قوی، بخش دولتی قوی وقدرت بسیاری در بینابین این دو بخش هستند.کشورهای کمونیستی به طور کلی از توازن خارج شده بودند.

هنری مینتزبرگ معتقد است که کشورهای غربی نیز در نهضت خصوصی سازی(مدیریت دولتی نوین) سعی دارند این توازن را به نفع بخش خصوصی برهم زنند که در صورت اصرار بر این کار همان سرنوشت کمونیسم، در انتظار سرمایه داری خواهد بود.با این توضیحات مختصر، می توان نتیجه گرفت که ترس از غلبه ی ابعاد تجاری و غیر انسانی بر جامعه وخروج آن از توازن بود که باعث کنار گذاشتن نهضت خصوصی سازی در کشورهای غربی شد. در کنار این مساله البته می توان گفت که خصوصی سازی در سطح جهان، قربانی کژکارکردهای ذاتی خود شد و این مختص به ایران نبود.هر چند که در ایران، بعلت عدم شفافیت و ضعف پاسخگویی و نظارت، این کژکارکردها بروز حادتر و شدیدتری داشت و نظام توزیع غنایم جای خصوصی سازی را گرفت و در واقع خصوصی سازی به اختصاصی سازی مبدل شد.در ایران بعلت مبانی ایدئولوژیک حاکمیت و گرایشات مدیریت منابع انسانی شرکت های دولتی به منابع انسانی با ویژگی های خاص،هیچگاه بخش دولتی توانمند و کارشناس با عقلانیت و دانش تخصصی کافی برای تمشیت امور عمومی و توجه بی طرفانه به منافع عمومی شکل نگرفت.تضعیف بخش دولتی به نفع بخش خصوصی،نسخه ای بی اثر و قدیمی ست که متاسفانه این تفکر ناصواب حتی در بخش متعلم و آکادمیک ما هم وجود دارد.این مساله به معنای مخالفت با خصوصی نیست بلکه به معنای ستایش امر معقول ِ توازن است.