آهای، اونی که اون زیره….

عباس مدحجی | ساعت های سختی ست. ثانیه به ثانیه ش بد و سخت و چغر است. همه میخواهند این حریف بدبدن خاک شود. حریفی که جان تک به تک همشهریانمان را گرفته و ول کن نیست. متروپل را میگویم، همان که روی دست نامردان بزرگ شد و خشت اولش کج بود. داغ سخت است، […]

عباس مدحجی | ساعت های سختی ست. ثانیه به ثانیه ش بد و سخت و چغر است. همه میخواهند این حریف بدبدن خاک شود. حریفی که جان تک به تک همشهریانمان را گرفته و ول کن نیست. متروپل را میگویم، همان که روی دست نامردان بزرگ شد و خشت اولش کج بود. داغ سخت است، فراغ عزیز سخت است. ملغمه ی اشک و امید و آه و افسوس و خشم است ،آش سی چهل ساعت گذشته. احساسمان درد میکند، دلمان شکسته. مگر یک آدم چقدر درد را میتواند تحمل کند؟ مگر چقدر خوش بودیم که باید اینقدر رنج بکشیم؟ مگر نه پشت هرجنگ و سختی صلح است و خوش؟ چرا جنگ برای ما تمام نمیشود؟ مگر چکار کردیم که چنین تاوانی باید پس بدهیم؟

لعنت به خیابان امیری که نه سینما رکسش را از یاد بردیم و نه متروپلش را از یاد خواهیم برد. کلاغ بدشگونی شدم طی این دو روز که خبرم درد میکند. منقار که باز میکنم بجای قارقار، عزا عزا میگویم. تنها یک چیز برایم مانده و آن امید زنده ماندن برادران و خواهران و فرزندان و پدرانی ست که هنوز پیدایشان نکردیم. بدجور گم شدم لابلای اوهام و خیال. خسته م اما باز سر به زمین میچسبانم شاید صدایی بشنوم. بگویمش زنده بمان رفیق، من در راهم. ذره به ذره آوار را اگر شده با دندان میکَنَم تا خاک از رُخَت بردارم. لبخندت را ببینم، صدای طپش قلبت را بشنوم. فقط ندایی بده که بدانم زنده ای. بگویم: هله یما، هله اب اخوی، دمت گرم کوکا، زنده موندی، خوش اومدی ، اهلا و سهلا، بات زنده شدیم، بات مُردیم و زنده شدیم. بگویم: گوش کن سنج و دمام میزنن، همه جمع شدن، یه یاعلی بگو، بگو که زنده ای. ما که اهل خداحافظی نبودیم. اهل سلام بودیم. اهل سلام هستیم.

نمی گویم که اینترنت را ضعیف کردند، نمیگویم تاالان چهارده تکه ی قلبمان را خاک کردیم، نمیگویم مسیح کوچولو تازه کلاس اولش را تمام کرده بود که پرپرشد، نمیگویم علی را خواهرش شناسایی کرد چون پدرش دلِ دیدنش را نداشت، نمیگویم مدیر مدرسه هم خاک کردیم، نمیگویم کارگر دفن کردیم، نمیگویم عزای عمومی اعلام شده، نمیگویم…. کورشود چشم حسودان، لال شود زبان پلیدان، بشکند پشت کسانی که طاقت دیدن خوشی را ندارند. فقط خدا میداند طی این دو روز چه برما گذشته. ما که باهمه هم درد بودیم. با پلاسکو اشک ریختیم، باسانچی سوختیم، با هواپیمای اوکراینی گریستیم، غم روی غم گذاشتیم تا غمباد امانمان را برید. آهای تویی که آن زیری، تورا به سیدعباس، پاشو. با توام، اونی که اون زیره، نمیدونی بالا قیامته…….دیگر طاقت نداریم. بگذار تعداد قبرهایمان روی همان تعدادِ نحس فعلی بماند.