انشایی با موضوع هور

فاخر مرمضی : من * شعلان* فرزند زعوری هستم در کلاس سوم ابتدایی درس می خوانم، من و برادرانم در صریفه می خوابیم و میهمانان در مضیف می نشینند و قهوه و دراسینی می نوشند ما در تابستان شلب می کاریم و گطان و بنی و حتی شوچی از هور می گیریم و با طابگ […]

فاخر مرمضی : من * شعلان* فرزند زعوری هستم در کلاس سوم ابتدایی درس می خوانم، من و برادرانم در صریفه می خوابیم و میهمانان در مضیف می نشینند و قهوه و دراسینی می نوشند ما در تابستان شلب می کاریم و گطان و بنی و حتی شوچی از هور می گیریم و با طابگ و سیاح می خوریم، ما گاومیش داریم. گاومیشهای ما نگطا و دبسه و ام حجول نام دارند اما من شیر ام گرون را دوست دارم، شیرش شیرین است امسال دو شفج زایید …اما چند روز قبل مرد …

عصر منتظرش بودم تابرگردد شفجهایش هم مثل من به هور نگاه می کردند،شب شد اما ام گرون نیامد پدرم گفت این گاومیش در گلها گیر کرده، هور دیگر آب ندارد و نمیتواند برگردد.من آن شب بدون شام خوابیدم من فقط ازشیر و روبیه این گاومیش می خورم …پدرم میگه اگر آب نیاید هور می میرد و دیگر عنبوری نمی کاریم و بنی و گطان نمی خوریم و خبری از طبیخ و فرگاعا نیست

آقا اجازه ..اگر هور مرد ما هم می میریم ما هور را دوست داریم ما بدون هور نمیتوانیم زندگی کنیم. اگر هور نباشد ما نمیتوانیم بواری درست کنیم.

آقا اجازه.من دیشب گریه می کردم و این انشا را نوشتم ببخشید آقا اگر هور نباشد من دیگه به مدرسه نمیام باید برم شهر و بنایی کارکنم …..