به کجا چنین شتابان! / بقلم محمد مالی

بی گمان «مرگ» کیفر بزهکاری جوامع است.و من امروز مي‌خواهم صحنه‌هايي را به تو نشان دهم كه مثل سيلي به صورتت بخورد و امنيت تو را خدشه‌دار كند و به خطر بيندازد. مي‌تواني نگاه نكني، مي‌تواني خاموش كني، مي‌تواني هويت خودرا پنهان كني، مثل قاتل‌ها، اما نمي‌تواني جلوي حقيقت را بگيري، هيچ كس نمي‌تواند وقتی […]

بی گمان «مرگ» کیفر بزهکاری جوامع است.و من امروز مي‌خواهم صحنه‌هايي را به تو نشان دهم كه مثل سيلي به صورتت بخورد و امنيت تو را خدشه‌دار كند و به خطر بيندازد. مي‌تواني نگاه نكني، مي‌تواني خاموش كني، مي‌تواني هويت خودرا پنهان كني، مثل قاتل‌ها، اما نمي‌تواني جلوي حقيقت را بگيري، هيچ كس نمي‌تواند وقتی در صبح تلخِ کوی صادقیه دشنه «سهراب» این بار بر قلب «رستم» می نشیند و حمام خون راه می افتد در کوچه ای بن بست! با خود گفتم راستی آیا این آخرین بار خواهد بود!

وقتی در «خنافره» فجیع ترین و دهشتناک ترین قتل ممکن رخ می دهد و پدری با دست خود دوقلوهای زیبایش را در کف خانه زنده زنده دفن می کند. با خود گفتم راستی آیا این آخرین بار خواهد بود!وقتی در منطقه «کوت عبدالله» که بر اقیانوسی از نفت و ثروت خدادادی و بی کران نشسته است 9 نفر از اعضای دو خانواده در دعوایی که بر سر لنگه دمپایی بی مقداری زبانه می کشد، جان می سپارند. با خود گفتم راستی آیا این آخرین بار خواهد بود!
وقتی قاتل روح الله داداشی در سحرگاهی تابستانی به دار کشیده شد تا عدالت و قانون در حضور بیست هزارنفر به اجرا درآید با خود گفتم راستی آیا این آخرین بار خواهد بود!وقتی قاتل دختر دانشجویی که در میدان کاج در خون خود غلتید در برابر قانون و عدالت سَر به دار سپرد با خود گفتم راستی آیا این آخرین بار خواهد بود!

وقتی پنجشنبه سیاه تهران در میدان سعادت آباد رقم خورد؛ نگاه بی تفاوت عابران؛ حکایت از بروز شکافی عمیق در باورهای اجتماعی ایرانیان داشت با این همه، با خود گفتم راستی آیا این آخرین بار خواهد بود!
وقتی شهلا جاهد در مارپیچ پروپاگاندای تحریک احساسات اجتماعی از نفس افتاد و قانون و عدالت او را در گرگ و میش یک صبح بهاری در برابر دیوارهای قصاص قرار داد با خود گفتم راستی آیا این آخرین بار خواهد بود!
وقتی دو دانشجوی مظلوم دانشگاه آزاد قزوین اسیر تندخویی دیوصفتانی چند قرار گرفتند و در جوانی پژمرده شدند با خود گفتم راستی آیا این آخرین بار خواهد بود!
وقتی قاتلان سریالی از این جا و آن جای کشور سر برآوردند و گاه آبادان، گاه ماهشهر، گاه اصفهان، گاه کوهدشت، گاه… با خود گفتم راستی آیا این آخرین بار خواهد بود!
وقتی اتفاق تلخ باغ های کذایی خمینی شهر؛ احساسات دینی و اخلاقی مردم را جریحه دار کرد و مجرمان یکی پس از دیگری در برابر قانون و عدالت از پا نشستند؛ با خود گفتم راستی آیا این آخرین بار خواهد بود!
وقتی عقرب سیاه به روح لطیف جامعه هجوم برد.
وقتی فکر سیاه روباه پیر در شصت و هفت سالگی به کار افتاد.
وقتی دالتون های ایرانی از خواب بیدار شدند.
وقتی که پلنگ سفید، علیه زنان شهر قیام کرد.
وقتی قرقی قاطی کرد.
وقتی حادثه تاسف بار کاشمر را شنیدم، وقتی بیجه تن والدین شهرم را لرزاند، وقتی … وقتی…
با خود گفتم راستی آیا این آخرین بار خواهد بود!
و حالا نمونه هایی اندک از سطوح مریی خشونت که اتفاقاً روبنایی و خارجی ترین لایه خشونت هستند و به گونه ای مدام از سوی مبادی اطلاع رسانی به سطوح دریافتی افکار عمومی برخورد می کنند. این نمونه ها همراه با هیجان و آب و تاب در سطح رسانه ها بازتاب داده می شود… دو شریک مالی که بر سر یک اختلاف به جان هم افتاده اند و یکی دیگری را به قتل رسانده. نزاعی که در یک خیابان منجر به قتل شده. زنی که در یک نزاع خانوادگی قربانی همسرش شده و یک آمر به معروف که به خاطر تذکری جانش را از دست داده است.
رسانه ها عموماً این همه رخدادها را بازتاب می دهند اما این بازتاب ها تا کنون چه دستاوردی برای مخاطبان داشته است؟
دانستن این که در ایران هر 4 ساعت یک نفر در اثر قتل عمد کشته می شود، همچنین در هر ساعت سه نفر بر اثر تصادفات رانندگی جان خود را از دست می دهند؛ حق مردم است اما آیا دستاورد گفتِ حقیقت نباید تنبه از واقعیت عریان و درس آموزی از عبرت ها باشد که اگر نیست و رگِ جامعه در برابر شنیدن چنین اخباری بی حس شده؛ تو می گویی چه باید کرد؟
آیا چنین حجم افسارگسیخته ای از خشونت عریان را که به گونه ای مستمر آرامش روانی جامعه ایرانی را مورد هجوم قرار می دهد می توان متوقف کرد یا در برابر عوارض ناشناخته آن موضع درستی اتخاذ نمود؟
آیا از این حقیقت ما را گریزی هست:«از جمله عواملی که اجازه نمی دهد خشونت های موجود در جامعه به درستی رصد و ریشه یابی شود؛ نگاه ناقص و سطحی به خشونت هایی است که در سطح جامعه به وقوع می پیوندد».
اما تو گویی آخرین بار نخواهد بود که با شنیدن چنین اخباری آزرده خاطر می شویم چرا که انسان مدرن هنوز اما گرفتار مقوله «شدن» است.
او در گذر از فضای «هابزی» که انسان را گرگ انسان می داند و مونولوگ را ابزار موثری جهت برون رفت از خشونت ذاتی بشر به فضای «کانتی» که از امکان گفت و گو برای انسان سخن گفته و همه تلاش خود را مصروف برقراری دیالوگ سازنده و گفتمان دو سویه در راستای ایجاد درک متقابل می نماید؛ قرار دارد.
سفری سخت و سرنوشت ساز که می تواند آینده ای نو را برای آدمیان رقم زند.
سفری که انسان از دل قرون گذشته و تجارب تلخ طی شده برای پاسخ گویی به یک پرسش حیاتی آغازیده و گویی این روزها با هرچه بحرانی تر شدن فضا؛ دستیابی به پاسخ ها از طرح سوالات حائز اهمیت تر است.
آری؛ انسان ها چگونه می توانند در کنار هم و در صلح زندگی کنند بدون این که خطر جنگ های داخلی و خارجی تهدیدشان کند؟
موضوعیت طرح این پرسش ناظر به پذیرش و قبول تصویری چنین از انسان است: «ما نیازمند و آسیب پذیر هستیم. ما به سادگی در تلاش برای شناخت جهان گمراه می شویم. ظرفیت ما نسبت به خرد مانند ظرفیتمان نسبت به شناخت است زیرا شناخت ما به زبان وابسته است و زبان خطا پذیر و گمراه کننده است. تمام کُنش های ما یا به خاطر منفعتمان است، یا ناخوداگاه و بدون اراده است و یا از سر نادانی است که به علت استدلال ناقص یا سخنان تحریک کننده است.»
اما راستی آیا جامعه امروز ایرانی نیازمند راززدایی از دامن شهرآشوب خشونت نیست.
آیا قرارگرفتن در فرآیند یك انقلاب اجتماعی یعنی تغییری گسترده كه ضرورتاً هزینه های زیادی به صورت تنش های اجتماعی به همراه دارد، تجربه جنگ تحمیلی و پی آمدهای آن، بحران های اجتماعی گذار از سنت به مدرنیته كه پتانسیل آنومیك گسترده ای در جامعه ایجاد كرده و خود را به صورت افزایش خشونت ها و هیجان های جمعی، خشونت های پاتولوژیك، درقالب انحرافات اجتماعی، تجاوز و تعرض، خشونت های درون خانوادگی و خشونت های علیه خود (خودكشی) نشان می دهد، بر حساسیت شرایط امروز جامعه ما نیافزوده است.
حالا تکلیف این انسان درمانده در فضای سیاسی و بی اخلاق امروز چیست؟
اخبار نگران کننده ای که از ناهنجاری های اخلاقی در اقصی نقاط کشور به دست می رسد را چگونه باید تحلیل کرد؟
آیا نگاهی کوتاه به اخبار حوادث تلخ و دهشتناک چند وقت اخیر، نباید موجبات نگرانی مصلحان و نخبگان جامعه را نسبت به آینده فراهم آورد؟
آیا شرایط طبیعی انسان؛ وضعیتی خشن، ناامن و در تهدید همیشگی است؟
آیا این تلقی از نظم و ذات انسان به اتوریته ای نمی انجامد که به سوژه ها حساب پس نمی دهد و سوژه حق مخالفت و اعتراض ندارد؟
به نظر می رسد برای برون رفت از تناقض های موجود و شرایط بحرانی امروز که جدال های غیرفرهنگی متداول میان کنشگران سیاسی به امر نامیمون «نفی دیگری» انجامیده و در سطوح پایین اجتماعی منجر به بروز پدیده های زشت غیراخلاقی و ناهنجاری های اجتماعی شده است؛ باید جامعه ایرانی را از نوساخت. راه روشن است: نوسازی.
قلمرو فرهنگ در جامعه ایرانی به یک میدان جنگ تبدیل شده است. مشخص ترین نتیجه منفی چنین حالتی، بستن درهای گفت و گو و ایجاد مانع در برابر امکان طرح افکار «دیگران» است.
راستی اما نوسازی چیست و این مقصد با کدامین مرکب، ممکن خواهد بود؟
در این باب البته فراوان سخن می توانیم گفت اما بدانیم؛ نوسازی فرهنگی و اجتماعی جامعه از دست دولت ها برنمی آید و به کوشش های جمعی گروه نخبگان و مصلحان نیازمند است. این گروه ها به طور طبیعی به حقیقت و منافع عمومی جامعه و انسان متعهدند و همین نخبگان و مصلحان هستند که تا کنون اصلی ترین جبهه مخالفت با هرگونه رویکردی که مانع از نو شدن جامعه باشد را تشکیل داده اند.نویسندگان،شعرا و هنرمندان قلب این جنبش فرهنگی محسوب می شوند. اما آیا مدیریت فرهنگی جامعه ایرانی بر دوش این قشر فرهیخته قرار دارد.
بی تردید وقتی در جامعه ای بستر لازم برای گفت و گو فراهم نباشد، زبان دیگری برای پیگیری مطالبات حق یا ناحق؛ برگزیده می شود. زبانی که قلمرو قوانین اخلاقی را درنوردیده و راه و فرصت را برای ادامه گفتمان های طبیعی مابین شکاف های موجود در جامعه از بین می برد.
راستی را؛ما فراموش کرده ایم این حق «دیگری» است که وجود داشته باشد و با ما اختلاف داشته باشد تا بتوانیم با یکدیگر گفت و گو کنیم.
تو گویی توهم احتکار سیاسی؛ برخی را به فکر احتکار فرهنگی انداخته؛ غافل از این حقیقت غیرقابل انکار که فرهنگ و اخلاقیات در قالب انحصار و احتکار نگنجد.
راه اما کدام است؟
فضای یک سویه هابزی یا عقلانیت دو سویه کانتی.
شیوه ای از زندگی اجتماعی که مهم ترین رکن اعتقادی آن، «پاسداشت حقوق و حرمت انسان» باشد و بر اساس آموزه های اساسی اش؛ خوشبختی تمام جهان به بهای جفاکاری و ستم به حقوق حتی یک انسان مجاز شمرده نمی شود را از معدن کدام اندیشه جوشانی می توان استخراج کرد؛ غزال رعنای احترام و امنیت را چگونه می توان به استخدام درآورد؟
پاسخ به این پرسش ها باید پروژه آتیِ نخبگان و مصلحان ایرانی باشد، چرا که بی گمان «خشونت»، پدیده ای مزمن و غیرانسانی است كه به رغم سعی دانایان، هنوز هم از قاموس حیات بشری، سترده نشده است.
در تنور گرم هر جامعه یک «دیگ ذوب» وجود دارد.
دیگی برای هم آمیختگی لحظات و آنات با روان آدمیان.
«دیگ ذوب» در جامعه ایرانی حاویِ عناصر قومی و اجتماعی و منطقه ای متعدد است.
محتویات این «دیگ» باید با یكدیگر«جوش» بخورند، نه اینکه در تنشی دائم و در خشونتی گسترده علیه یكدیگر به سر برند.
خشونت رو به فزونی این روزها؛ «دیگ ذوب» جامعه ایرانی را به «دیگ بحران» تبدیل خواهد کرد.
بحران، سمّ تحولات اجتماعی است.
انحراف از اخلاقیات؛ ناشی از بحران زدگی جوامع است. آیا جامعه فردای ایرانی اسیر بحران خواهد شد؟ یا آموزه های شگرف موجود در متن ایران بزرگ او را از گزند خطرات می رهاند.
راستی آیا «هابز» هنوز اما انسان امروز را همچنان گرگ انسان می داند.