شصت دقیقه در برزخ ؛به مناسبت درگذشت دکتر بهاء الدین حزبه ای

حامد حیدری : وقتی برای اولین بار دیدمت، تو را ندیدم، روح متبلور انسانیت و اخلاق و بلندمنشی را دیدم که در کالبد جذاب و دلنشینی خانه کرده بود که چشم را خیره می کرد و دل را به جذبه باطن درمی نوردید. اینجاست که حس دیرآشنایی با تک ضربه های غبطه به سراغ می […]

حامد حیدری : وقتی برای اولین بار دیدمت، تو را ندیدم، روح متبلور انسانیت و اخلاق و بلندمنشی را دیدم که در کالبد جذاب و دلنشینی خانه کرده بود که چشم را خیره می کرد و دل را به جذبه باطن درمی نوردید. اینجاست که حس دیرآشنایی با تک ضربه های غبطه به سراغ می آید و آهنگی درونی به تمام دست و زبان و توانت فرمان می راند تا به او بپیوندی و او را به تمامیت خویش دریابی.و دیدمت و در گفتار نغزت خویش را گستردم و تازه به کوچه پس کوچه های اندیشه ات راه می یافتم و دغدغه ها و تعهد درونی ات را در جامه تلاش خستگی ناپذیر تحسین می کردم که اعجاب، مرا به پرده تحیر و حسرت دیگری میهمان کردی!

…امشب و در اوج ناباوری، تصویر نازنین تو را دیدم که به سرعت عجیبی در نمایه های مجازی دوستان و همکاران جای می گیرد و تکثیر می شود. چه خبری می توانست پشت بند این تبلور باشد؟.باورم را به تمام جمله های مثبت ذهنم تطهیر کردم تا نباشد که حتی لحظه ای به چیزی غیر بودن با شکوهت فکر کند و چه تلاش عبثی!

مرگ تورا چو داد گردون خبرم          خبرت نیست که یکباره چه آمد به سرم
کاش با قیمت جان ، عمر تو می شد ممکن        تا دهم جانی و از بهر توعمری بخرم

خبر تکذیب شد!.طبیعت و ذات انسان در همچین حوادثی تمایل به انکار دارد حدود شصت دقیقه در برزخ بودیم و بین امیدو ناامیدی ، بین واقعیت و انکار. چه گذشت خدا میداند. امّا گویا دست آسمان برنده تر از زمین بود تا روح بزرگش را برباید و کالبدش را به یادگار به زمین واگذارد.ناخوداگاه تسلیم تقدیر خداوند شدم وبه ادبیات پناه بردم:

باز این قصه تکراری گلبرک وخزان      شرح حالی است برای تو که بی تکراری
دلبری کردی ودلدار تورا با خود برد       این بود عاقبت نیکی و خوش کرداری