زدند،دانستن را زدند!

غلامرضاجعفری :زدند،او را زدند، اورا در میان یک جلسه زدند، همگی نگاه می کردند، همگی بودند، همگی نشسته بودند و نگاهشان به روبرو خیره بود. زدند او را زدند، او را که نامش خستگی مفرط از دانستن است، دانستن را زدند، دانایی را زدند. مرد در میانه ایستاد، مرد خاموش نبود، مرد آمده بود تا بپرسد، […]

غلامرضاجعفری :زدند،او را زدند، اورا در میان یک جلسه زدند، همگی نگاه می کردند، همگی بودند، همگی نشسته بودند و نگاهشان به روبرو خیره بود. زدند او را زدند، او را که نامش خستگی مفرط از دانستن است، دانستن را زدند، دانایی را زدند. مرد در میانه ایستاد، مرد خاموش نبود، مرد آمده بود تا بپرسد، تا بگوید کودکان ما را چه کردید؟ آمارهای‌تان را در خانه پنهان کنید، همانطور که بیهودگی‌تان را؛ مرد از کودکان خسته سراغ گرفت، مرد گفت در آمارهای پر از عدد و رقم، سراغی از کودکان محصور در زباله گرفته‌اید؟ کودکانی که شب های‌شان با گرسنگی و خستگی آمیخته و از  بازی تنها خاطره دارند. از کودکان دیگر چطور؟ کودکانی که گوگل را از عمه و خاله های خود بیشتر می‌شناسند؟

زدند، او را زدند، با دستهایی که همه آورده‌شان نکبت و توسعه جهالت است، یک جلسه،هزاری آدم،یک معلم. معلم آمده بود تا بیاموزند، آمده بود تا یاد بگیرند، آمده بود تا ببینند تنها در پای تخته سیاه واقعیت را نمی نویسد، سلام کرد و نکرد، سخن گفت و نگفت، صدا زد و نزد، فریاد کشید و گردنکشان جاهل، از پستوی پر از اشباح به مجلس آمدند و مرد را،تنها مرد را، معلم خسته را زخمی سیل سیلی کردند.یک جلسه، اطواری معارفه، آمدن وزیر و وکیل و نائبان غایب از کنار مردم، هزاری مدح و ثنا، کرور کرور دروغ، میلیونها بار تکرار عددهایی که تنها بر صفحه کاغذ دروغ نیستند، کارخانه آمارسازی، آمارهایی که مصداق بارزی از ترور واقعیتند، و کودکان و نوجوانان و جوانانی که در پس پشت این کرور مکرر دروغ، زندگیشان به جهنمی شبیه تر است تا به بهشتی که بوی دانش می‌دهد، و در این میانه یک مرد،تنها مرد، یک معلم، کار هر روزه اش را در سالن فراخ معارفه پی گرفت، پرسید و پاسخ از سوی دانش آموزانی جاهل چنین بود، مشت و لگد و مردم نظاره میکردند؛ مردم؟

مردمی که معمولا اهل رفتن به چنین مجالسی هستند، مجالس لهو و لعبی به نام معارفه، نشسته، ایستاده، گوشها و چشم ها و زبان‌هایشان،صم بکم عمی، در برابر یک مرد، تنها مرد، یک معلم که زبان گشود، سخن گفت،داد کشید، فریاد، هوار، آی، های، به داد کودکانمان برسید! که این برگه آمار،سند ذبح حقیقت است و حال و روز مدرسه ها و تخته سیاهها و نیمکتها و … رو به وخامت است، بیماری که دارد نزع روح میشود و در کنار جسدش، فامیل های دور ونزدیک مترقب میراث رسیده هستند، مدیریت کلان، مدیریت جزء، مدیریت … انتفاعی، غیرانتفاعی،دکانهای کنکوری، کلاسهای خصوصی پیش دبستانی و اول ابتدایی! آموزش ریاضیات پیچیده و محاسبات ساخت موشکهای فضاپیما به کودکان پر از خمیازه و … و در آخر سقوط دمادم .سقوط میکنیم، همینکه معلم را زدیم و معلم را زدیم تا مجلس معارفه مان، تعرفه های ورود به مجلس وکلا را تقسیم کند، حتی اگر این تعرفه ها در اختیار دانش آموزانی جاهل باشد، دانش آموزانی که لقب دکتر و مهندس دارند و کارنامه اول ابتدایی نه، دانش آموزانی که معلم را می‌زنند!.دانش آموز؟ نه! اشباحی که در پس پشت معارفه ها قایم می‌شوند، تا حقیقت را لگد بزنند.